مرحوم علامه طباطبایی قدسسره برای بچهها خصوصاً دخترها ارزش بسیار قائل بود و دختران را نعمتهای خدا و تحفههای ارزنده میدانست، مدام بچهها را به آرامش و راستی دعوت مینمود، میل داشت آوای صوت قرآن در گوش کودکان طنینانداز شود و برای همین منظور قرآن را با صدای بلند تلاوت مینمود.
فرزند علامه طباطبایی قدسسره میگوید: در فرصتهای مناسب از روایات مطالبی آموزنده نقل میکرد و براین باور بود که این برنامه برای بچهها مفید است، با کودکان بسیار مهربان و خوش رفتار بود و گاه میشد که وقت زیادی را صرف بازی و سرگرم کردن آنان مینمود، در عین حال از حد خود تجاوز نمینمود که بچهها لوس بار آیند، از سر و صدای فراوان فرزندان و نوهها و نیز پرحرفیها و سؤالات مکرر آنان بههیچ عنوان ناراحت و خسته نمیشد، در خانه هم توصیه میکرد مبادا در مقابل کودکان عکسالعمل بدی نشان دهید و به آنان چیزی بگویید، بچه باید آزاد باشد، در عین حال به ادب و تربیت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربیت آنان مؤثر میدانست و عقیده داشت که حرف پدر و مادر نباید در مورد بچه یا در هر موردی که بچهها شاهدند دوگانه باشد و میگفت این حالت دوگانگی شخصیت بچهها را ناجور بار میآورد.
در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزونتری مشاهده میشد و میگفت به اینها باید محبت بیشتری شود تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند، حتی نام دختران را با پسوند سادات صدا میکرد و اظهار میداشت حرمت دختر مخصوصاً سید باید حفظ شود.
همسرش عقیده داشت که دختر باید در خانه کار کند ولی علامه میگفت: به آنها فشار نیاور، آنها اکنون باید آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسیده است.
وقتی غذایی طبخ میکردیم که اشکال داشت، پدرم اصلاً به روی خودش نمیآورد و خیلی هم تعریف میکرد، مادرم میگفت به این ترتیب این دخترها در کدام خانه میتوانند زندگی کنند؟ و پدرم میگفتند اینها امانت خدا هستند هرچه آدم به اینها احترام بگذارد خدا و پیغمبر خوشحال میشوند.
تربیت ما منحصراً در هنگام کودکی صورت نگرفت من پس از ازدواج هم همیشه از رهنمودهای پدرم بهرهمند میشدم مثلا اوایل ازدواج هر وقت به خانه پدرم میرفتم عوض اینکه بپرسند وضعت چطور است؟ فقط سفارش میکردند که مبادا کاری کنی که موجبات ناراحتی مادر شوهرت را فراهم کنی که خدا از تو نمیگذرد.
علاقه ایشان به فرزندانشان زیاد بود، در سالهایی که ما در تهران اقامت داشتیم، من هفتهای دو سه بار به ایشان سر میزدم ولی مشخص نبود که چه وقتهایی میروم منتهی هر وقت میرفتم، خانمشان (همسر دوم علامه) میگفتند: که پدرت سه، چهار ساعت است که اینجا قدم میزند و منتظر توست، وقتی میپرسیدم: از کجا میدانستید که من میآیم؟ پدرم جواب مشخصی نمیدادند و بالاخره هم نفهمیدم چطور میدانستند که من چه وقت به آنجا میروم. پدرم میگفت: اگر زن اهمیت نداشت خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا علیها السلام قرار نمیداد. واقعاً اگر زن خوب باشد میتواند عالم را گلستان کند و اگر بد باشد عالم را جهنم مینماید. (1)
.............................................
▪ پینوشت
1 مجله زن روز، شماره 892
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA