سیلابی از کوهستان جاری شده بود و از رودخانه میگذشت. مرد بی نوایی از آنجا عبور میکرد، چیزی در آب شناور دید و فکر کرد خیک یا پوستینی در آب شناور است.
مرد در آب پرید، به این امید که آنرا بگیرد و با فروشش چیزی برای خود بخرد؛ ولی آنچه سیلاب آورده بود نه پوستین بود و نه خیک روغن، بلکه یک خرس زنده بود که در سیلاب گرفتار شده بود.
خرس دست و پا میزد تا دستش را به چیزی بند کند. همین که مرد نزدیک شد و دستش را دراز کرد که پوستین را بگیرد، خرس برای نجاتش به او چسبید. مردم دیدند که مرد نیز همراه سیل پیش میرود فریاد زدند:« اگر نمیتوانی پوستین را بیاوری ولش کن و برگرد.»
مرد جواب داد: بابا، من پوستین را ول کردم، پوستین مرا ول نمیکند.
٭ ٭ ٭
این مثل هنگامی استفاده میشود که فردی به امید سودی در کاری دخالت کند و در آن گرفتار شود. و اگر کسی به او نصیحت کند که از خیر این کار بگذر، برای دفاع از خود این مثل را استفاده میکند.
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA