ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود. روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد. یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجهاش گفت: عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی، نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری!
و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت. هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که میتواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد؛ ولی نتوانست خوب بال و پر بزند و روی بوتههای پایین درخت افتاد .
همان موقع یک کلاغ از آن جا رد میشد، چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد. او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد.
پنج کلاغ را دید که روی شاخهای نشستهاند گفت:« چرا نشستهاید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده.» کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند .
... تا اینکه کلاغ دهمی گفت:« جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته. » و همینطور کلاغها رفتند تا به بقیه خبر بدهند .
... کلاغ بیستمی گفت: « کمک کنید چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته.»
همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت :« ای داد و بیداد جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم که مرده.»
همه با آه و زاری رفتند که خانم کلاغه را دلداری بدهند . وقتی آن جا رسیدند، دیدند، ننه کلاغه تلاش میکند تا جوجه را از توی بوتهها بیرون آورد .
کلاغها فهمیدند که اشتباه کردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیدهاند، باور نکنند .
از آن به بعد این یک ضربالمثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود، بهطوریکه به صورت نادرست در آید، میگویند خبر که یک کلاغ، چهل کلاغ شده است
پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان کرد؛ زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد.
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA